- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
ما را غــلام کــوی حـسـن آفـریــده اند مبـهـوت و مـات روی حسن آفـریده اند ما را پـیـالـه نـوش شرابش رقــم زدند مست از خم و سبـوی حسن آفـریده اند خورشید را به این همه نقش و نگارها از طلعـت نـکــوی حــســن آفـریده اند روشن ز نور روی مهش گشته روزها شب را اســیــر مـوی حسن آفـریده اند آری ز مقدمش همه جا بوی گل گرفت گل را ز رنگ و بوی حسن آفـریده اند از انبیاء و اولیا همه را صف به صف ببین مدهوش خُـلـق و خوی حسن آفریده اند مـیـل نــگــاه هر چه گــدایـان شهر را ولله سـمـت و ســوی حـسن آفـریده انـد
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
من و ماهی که سرتا سـر خدایی است من و ماهی که پــایــان جدایی است مــن و مـهــمـانـی قــرآن و عــتـرت که ثـقـلـیـن نبـی در حق نمایی است نمی دانــم چــه کـس کــرده دعــایــم که هر چه دارم از فیض دعایی است کــنــم تا ایـنـکـه جــبــران گــذشـتــه وجــودم طالب فیض و عطایی است تـوکــل بـر خــدا کــردم که گـفـتــنـد بیا امشب که عـیـد مـجـتـبـایـی است خـــدا بــاب کـــرم را بـــاز کــــرده گـنـه بـخـشــی ز نــو آغــاز کـــرده خــدا تـفـسـیــر کــوثــر کـرده امشب عجب لـطـفـی مـقــدر کــرده امشب به زهــرا نــام مــادر را عـطـا کـرد گــلــی تـقـدیــم حــیــدر کـرده امشب بـه رغــم طـعــنـۀ دشــمـن خــداونــد گــلـی را زیـب کـوثــر کـرده امشب بــرای شــرح اســـم یــا کــریــمــش به دنـیــا لطف دیــگــر کـرده امشب حـسـن را ســفــره دار خــانــۀ خـود خــدا تا روز مــحــشــر کرده امشب حـسـن آمـد خــدا مــــعروف گـردیـد به احـسـان و کـرم مـوصـوف گردید حسن را بـایـد از قــرآن شــنــاســیـم به بطنِ کـهـف و الـرحـمـن شنـاسیـم حسن را باید از کــوثــر، نباء، نــور ز بـسـم الله تــا پــایــان شــنــاســیــم حـسـن که ســورۀ الــمــومنـون است امـیــر جـنـت و رضــوان شـنـاسیــم حـسـن را وقت سـفــره پـهــن کردن که دارد دسـت پـر احـسـان شنـاسیـم حسن که در جـمـل حیـدر ترین است چو رعد و بـرق بر عـدوان شنـاسیم حـسـن را زیـنـب کــبــری شــنــاسـد نــبــی و حــیــدر و زهــرا شــنـاسـد نـبـی گـویـد لب خـنــدان حسن جــان زنــد بــوسـه بگوید جـان حسن جان به لـبـخـنــدی مــلــیــح و مــادرانـــه بـگــویــد بــانــوی قــرآن حسن جان عــلــی ما بـیـن شُــکــر حق تــعـالی بـگــویــد با دل شــادان حـســن جـان مـلائـک هـمـره جـبـریــل گــفــتــنــد به قربان تو انس و جـان حـسن جان شــده تــسـبـــیــح و ذکــر مــا تـــولّا چه در ظاهر چه در پنهان حسن جان حسن جان ای حسن جان روزی ماست که بـیـن ذکـرها این ذکــر احـلاسـت حـسـن سـبــزی بــاغ مـصـطـفی بود که از ما قـبـل خـلـقـت مـجـتـبـی بود و مــا ادرک مــا لــیــلــه شـنــیــدی؟ حـســن قــدر شـب قــدر خــدا بـــود سـحــر با مــادرش میــرفـت سـجـده هـمـیــشــه مــحــرم خـیــرالـنـسا بود کــنــار مــادر خــود در مــنــاجــات به هـنـگــام قـیــامــش روی پــا بـود ورم مـــیــکــــرد پــــای اُم زیـــنــب حـسـن هم نـاظـر آن صحـنـه هـا بود حـســن کــه کـردگـار دلــبــری بــود قــســم بر روی مــاهش مــادری بود حـسـن مـیـخــانـه در مـیـخـانــه دارد دوصـد مـسـت به کـف پـیـمانـه دارد هـمـانـکـه هر کسی که شد حـسـیــنی ز لـــطــف او دل دیــــــوانــــه دارد خــودش فــرمــود: زوار حـســیــنــم بــدانــد پــهــلــوی مــن خــانــه دارد کــریــمــی که هــنــوز اندر مــدیــنه عـطــا بــر هــر گــدا مــردانــه دارد به شهر مــادرش که بی مــزار است حــرم دارد؟ نــه یـک ویــرانــه دارد الــهــی مــرقــدش را مــا بـســازیــم که تا محـشـر بر این خـدمت بـنـازیم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
وقتی پدرت حضرت حـیـدر شده باشد باید که تو را فـاطـمـه مـادر شده باشد جـد تـو نـبــی بود نه ایـنـطــور بگویم شک نیست که جد تو پیـمبر شده باشد جـز بـر در این خـانـه نـدیـدیـم امامت تـقـسـیـم مــیــان دو بــرادر شـده باشد خورشید سفالی است که در سیر جمالی از بوسه بر این گونه مـنـوّر شده باشد ای حوصلۀ محض چه تشبیه سخیفی است با حِـلـمـت اگر کــوه بـرابـر شده باشد با اینکه قضا دست تو را بست ندیـدیم جز آنچه بـخـواهـی تو مقدر شده باشد از عمر تو یک روز جمل آیه فتح است با صـلـح اگـر مابقی اش سر شده باشد فریاد سکوت تو چه آهنگ رسایی است شاید پس از آن گوش جهان کر شده باشد روزی که به اعجاز تو مبهـوت بمانند شک ها همه تـبـدیـل به باور شده باشد خون جگرت ریخت نه در تشت که در دشت داغ گل سرخیست که پـرپـر شده باشد آن چشم که گـریان نشود روز قـیـامت چشمیست که از غصه تو تر شده باشد بـو میکـشم ایـام تو را بایـد از اخـلاق یک تـکـۀ تـاریـخ مـعـطّـر شـده بـاشـد در مکتب تو رشد سریع است عجب نیست فـرزنـد تو هـم قـامت اکـبـر شده باشد باور نتوان کرد که خـاکیست مـزارت جز آنکه ضریح تو کـبـوتـر شده باشد ای جان علی ریشه غـم را بکن از دل هر چـنـد که اندازه خـیـبـر شـده باشـد
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
گـفـتـم غــزلی در خـور نامت بنـویسم انــدازۀ وســعــم ز مـقـامـت بـنــویـسم ای مـحـشـر امـروز چه تـشـبـیـه بیارم از قـد تو فـردای قـیـامـت بــنـویــســم من قـطـره ام از عـهـدۀ من بر نـمی آید از حضرت دریای کـرامت بـنـویـسـم لطف تو مرا پـشـت در خـانه ات آورد تا اینکه عـلـیـکـم به سلامت بـنویـسـم شان تو نگـنجـیـد و از این قاب در آمد دیــدم که غــزل مثـنـوی از آب در آمد من ایل و تبارم سر این سفره نـشـستند جمع کس و کارم سر این سفره نشستند در بــاغ نـگــاه تـو من کــال رسـیــدم پر سـوخـتـه بـودم به پر و بال رسیـدم هـم رنـگ نـگــاه تو شده دامن دریــا آئـیـنـه زده ریـسـه به پـیـراهـن دریــا اول نــوۀ دخـتــری خُـلـق عـظـیــمــی تو جلوۀ پـیـغـمـبــری خِـلـق عـظـیـمی مـدیـون تو هـسـتـنـد همه مـردم عـالـم نــان عـمـل تـوسـت ســر ســفــرۀ آدم مضمون سـخـاوت ز تو الـهـام گـرفته از صندوق قرض الحسنت وام گـرفته حرف کرَم تو همه جا ورد زبان است چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
با نـیـت نــگــاه تــو آغــاز مـی کــنــم احساس خویش را به تو ابراز می کنم شوقی درون سینه من جـا گرفته است حسی غریب در دل من پا گرفته است حسی میان غربت و شادی و شوق و غم حسی که گاه می چکد از چشم در حرم ماه مبارک رمـضـان روی ماه توست باید سرود شعر که مضمون نگاه توست مـن زائــر نـگــاه تــوأم از دیــار دور آن ذرّه ام کـه آمـده تـا پـیـشــگــاه نـور در نام تو چه حس غـریبی نهفته است در نام تو چه خاطره ها می شود مرور آقا غـریب هـسـتـی و وقـت سـرودنـت حسی غریب در دل من می کند ظهور من هم غـریب مثل تو یا ایـهـالـغـریب من کی صبـور مثل تو یا ایهـالصبـور با تو چـقـدر مـاهـیـتــم فــرق می کـنـد مانند ایـسـتــادن شب در حضور نـور در پـیـشـگــاه آیــنــه مــرد مــقــربــی تو بضعة الرسولی و ریـحـانـة الـنـبـی ای نــور روشــنــای دل و خانـۀ نـبـی ای جـایــگــاه عــرشــی تو شـانـۀ نبی روح تو آسمان نه که هفت آسمان کم است نور تو ابـتـدای جهـان روح عالم است از قـلـب تـو نــدیــده ام آقــا رحــیـم تر از بـخـشـش و کرامت دستت کریم تر حاتم به دست بخشش تو بوسه ها زده است نزد فـقـیـر بر لـب تو نه نـیـامـده است مـضـمـون بی بـدیـل غـزل ها تبـسّمت می آورد به وجـد غــزل را تـبـسّـمـت غمگین ترین روایت دنیاست اشک تو شـیـریـن ترین حـکـایت دنـیـا تبـسـمت در هر نگاه تو چـقدر غـم نشسته است غـم می چکـد ز چشم تو اما تبسمت... یک شهر پیش روی تو دشـنام هم دهد پـاسـخ نـمـی دهی تو مــگـر با تبـسمت شیرین تر است نزد فـقـیـران کدامیک خـرمـای دست بخـشـش تو یا تبسمت؟ سنـگ صبـور مـأمـن غــم ها و دردها ای خـانـه ات پـنـاه همه کوچه گـرد ها صلحت حماسه ای ست که با روضه توام است صلحت چـقـدر آیـنـه دار مـحـرم است باید شنـاخت صبر و شـکـیـبـایی تو را باید گـریـسـت یک دهه تنهـایـی تو را در لحظه لحظه زندگی تو غـم است آه غـربت هـمـیـشه با دل تو توام است آه هرلحظه ی تو بوده نشان از غریبـیت وای از غـم دل تو امان از غـریـبـیـت هر روز شهر بر غمت افزود وای من دشـنـام بود و نــام عـلـی بـود وای من عمری غریب بوده ولی صبر کرده ای مانند لحـظه های عـلـی صبـر کرده ای شـیـعـه همیـشه داشته داغـی وسیـع را داغ وسـیــع غــربـت تــلــخ بـقــیـع را یک قطعه خاک وسعت یک غربت مدام یک قطعه خاک مدفن چار آسمان امام یک قطعه که شنیدن آن گریه آور است آن قطعه ای که مدفن مخفی مادر است شیعه همیـشـه داشتـه داغـی وسـیـع را داغ وسـیـع غـربـت تــلــخ بــقــیــع را در این هجوم درد و غم و داغ بی امان صبری دهد خدا به دل صاحب الزمان
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
این حرفها حرف دل یک یا کریم است غصه نخور ای دل خدای ما کریم است از مشکـلات اقـتصادی بیم مان نیست تا ذکــر لب ها لا اله الّا کـریــم است هرکس پی رزقش به هر در میزند لیک روزی ما از روز اول با کـریم است آن کــه خــدا ما را گــدای او نـوشته یک چشمه یک دریا نه یک دنیا کریم است امشب شب تغییر درضرب المثل هاست هر چه گدا کاهل بود آقــا کریم است آن کس که رزق عشق من را مینویسد بر سـیــنــه ام نام حسن را می نویسد چشم انتظار این سحر چشم سحر ها در جستجوی این قــمـر چشم قمرها کوه نمک آمد بگـو هــرجـا که رفتی شیرین تر از قند است اینگونه خبرها مولا پدر شد مصطفی صاحب پسر شد پس خوش به حال این پسر با این پدرها باید عقـیـقـه کرد باید حــرز انداخت باید بپــوشــانی رخش را از نظرها مــولای ما اسپـنــد میـسوزاند امشب زهرا برایش چار قل میخواند امشب آن حضرتی که عالمی درمحضرش بود جن و ملک هر دم مرید منبرش بود الـــعــــزةُ لله ایـــن ذکـــر شـــریــف نقش نگین حــلــقـه ی انگشترش بود پیش جذامی ها به رحمت می نشست و هم سفره با هر مستمند کشورش بود هر روز میلرزیــد اگر بین وضویش از ترس قبر و خوف روز محشرش بود با اینکه رفته حج پیــاده بیست باری گوید چه گویم پیش حق از شرمساری فرمایشاتت چون چراغ بین راه است درپای درست هرکه ننشیند تباه است فرموده ای که دستگیری ار فـقـیران محبوب تر از اعتکاف چند ماه است فرموده ای که غفلت از یـاد خــداوند از ریشه های اصلی نخل گناه است فرموده ای هرکس که حسن خلق دارد چون روزه دار دائم الذکر و صلاة است هرکس که با نامحرمی خــلوت نماید مثل کسی باشد که پیش پرتگاه است امشب به نــام یاکریم الـعــفــو گـوئیم با یاعــلــی و یـا عـظـیم العـفو گوئیم
: امتیاز
|
مدح امام حسن مجتبی علیهالسلام
پروازمان دهید که بی بال و پرشدیم یک عمر درهوای شما در به در شدیم کالیم وخشک و زرد، خدا را چه دیده ای شاید به لطفِ یک نفست بارور شدیم تو پـور کوثری؛ پدرت هم ابوتـراب رزقی به ما دهید که بی برگ و بر شدیم هرچه شما کــریم تری ما گــدا تریم از اعــتــبــار نام شما مـعـتــبـر شدیم ما را به راه راست کشاندی تو یا کریم ما در مسیر تو ز خــدا با خبر شدیم آقــایــیِ تو شــامــلِ حــالِ گـدا شد و ماهم به نوکری شما مـفـتـخــر شدیم ما را به نامتان "حسنی" ثبت کرده اند ما سال هاست حلقه ی آویزِ درشدیم آقــاتــریــن جــوانِ جــوانــانِ جنـتی بی بارگاه و صحن ولـی با کــرامتی باید بـرای قــبـر تو گــلــدان بیاوریم باید ضـریح و سنگ براتان بیاوریم پهن است سفــرۀ کرمت در بقیع پس باید ز سفره ی کــرمت نان بیاوریم فهم و زبان ما به شـمـا قــد نمی دهد باید برای وصف تو قــرآن بیاوریم پای پیاده بیست سفـر مکــه رفته ای تا در مسیر رفـتـنت ایــمان بیاوریم جایی که رحمت حسنی موج می زند زشت است حرفی از نم باران بیاوریم اینکه سه بار ثروت خود نصف کرده ای کافیست تا به لطف تو اذعان بیاوریم تا نوکری کند به کــرمــخانه ی شما صدها بزرگ مثل سلیــمان بیاوریم باید فـقـط برابر یک تــار مــوی تان صدها هزار یوسف کنعان بیـاوریم آمد کــریم پس همه ی مـا گــدا شویم شاه جهان شــویم اگر اینجا گدا شویم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
نیــمۀ مــاه رسیــد و قــمــری می آیــد خبر آمـد که مـبــارک سحــری می آید رفت خورشید پی کار خــودش تا گفتند: صبح خورشید ز سمت دگـری می آید
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
وقتی نظر به حـاجت بسیار می کنیم تکیه به لطف حضرت دلدار می کنیم ویرانه ایم و با دمـش آبــاد می شویم وقتی یقین به قدرت معـمار می کنیم
: امتیاز
|
توسل به امام زمان (عج)
تو ای تجلی عصمت ظهور خواهی کرد به جام لاله، شرابا طهورا خواهی کرد تو قلب سوته دلان را به هم کنی نزدیک به یک اشاره که از راه دور خواهی کرد دلــم شـکـیـب نـدارد ولـی یـقــیـن دارم تو سنگ را به نگاهی صبور خواهی کرد صفای خـیمه سبـزت کجا، بهـشت کجا بهشت را تو سرای سرور خواهی کرد نشـست منـتـظر رجـعـت سـتاره صبـح قسم به کعبه که روزی ظهور خواهی کرد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با امام زمان (عج)
در دل خود کشیده ام نقش جمال یار را پیـشه خود نمـوده ام حـالـت انـتـظار را سوزم وسازم از غمش روز وشبان بخون دل تا که مگر ببـیـنم آن طـرّه مشکـبار را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
نامه سيـاه را به حــرم ره نمي دهـند اهــل گنــاه را به حــرم ره نمي دهند گمراهي است حاصل عمر گذشته ام گم كرده راه را به حرم ره نمي دهند در پشت در نشسته ام و بــاورم شده هر بي پنــاه را به حرم ره نمي دهند ديگر چه جاي تيره دل خسته اي چو من وقتي كه ماه را به حرم ره نمي دهند تكيه به اهل بيت كن اينجا وغم مخور بي تكيه گاه را به حرم ره نمي دهند اين باب را كليد ز اشك سحــر بســاز بي سوز و آه را به حرم ره نمي دهند آن نور فاطمي سحري جلوه كرد وگفت هـر روسياه را به حرم ره نمي دهند
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
در گناه است که آدم کـمرش می شکند باغ ســرسبــز تـمـام ثـمـرش می شکـند آن کبوتر که شود صید شیـاطین بخـدا آخـرش با کـمک نفـس پـرش می شکند دل آلوده نـدانـسـته که در وقت گـــنـاه ثمرش، بال وپرش، برگ وبرش می شکند سنگ شیطان که به دل خورد خدا میداند بی سپر باشد اگر!سخت سرش می شکند هرکسی روزه گرفت و به خدا فکر نکرد حـتـم دارم که قـیامت سپرش می شکند چه دراین ماه وچه درشام وسحرهای دگر وای بر آنکه دعـای سحـرش می شکـند دل من سوخت ازآن خانه که با ضرب لگد وسط شعـلـۀ سـرسخـت درش می شکند بی حیا پیـش پـسر زد به رخ مــادر او گـفت : اینطور غرور پسرش می شکند
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
از دین به جای حلم، تفــاخر گــرفته ام اوصافی از قبــیل تحــجــر گــرفتــه ام در منجلاب کبر و حسد گیــر کـرده ام حس می کنم که بــوی تنفــر گـرفته ام درد بدی است، حال مناجات وسجده نیست بیــمــاری شدید تــکــبــر گــرفـتــه ام ای ابر دیده ، محض رضای خـدا ببار در بین شعله های هوس گــر گرفته ام شرط سعادت ابـدی حب فــاطمه است این درس را من از ادب حر گرفته ام
: امتیاز
|
مناجات رمضانی با خداوند کریم
مرا هـم ناله با اهــل سـحـر کــن به قلب سنگ من یارب اثر کن اگرچــه بــارها کــردی عنــایت مرا شــایـستۀ لطـفـی دگــر کن سراپـا بــنــده ای محـتـاج هستـم براین بیچـاره لطفی بیشتر کـن مدد کن یک سحــر باشم مـدیـنه در آنجا بر دل خــونم نظـر کن اگـر چـه لایــق آنجــا نــیَــم مـن مرا مهمان یار خــونجگــر کن بـبـر آنجا که دارد بــوی زهــرا مـرا از نـالــۀ حیـدر خـبـر کن چه سـازم گر مـرا از خـود بـرانی خدایا زین عذاب خود حـذر کن به عمر و رزق من برکت ببـخـشا درخت عـمر ما را پر ثـمر کن مدد کن وقت مـرگم شیعـه باشم به محـشـر از گـدا رفع خطر کن
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
دیدی ای دل آخر عمری چه شیطانی شدی درمیان نفس خود ماندی و زندانی شدی بی دعـا و بی سحرها و منـاجات و دعـا بی خیـال رفـتن شبـهـای طـولانی شدی این خداوند کریم است و رحیم است وغفور که تو با وضع بدت دعوت به مهمانی شدی از خدا غافـل شدی آرامشت بر باد رفت رفت و حالا مبتلا بر این پریشانی شدی در قیامت از خجالت چه جوابی می دهی گر بگوید بـاعث ننگ مسلـمانـی شـدی بگـذار آخر این شعر کمی روضه شـود ای حسینی که غریبانه تو قربانی شدی قـاریان در همه جا محـتـرمـند آقـا جـان به روی نـیـزه چرا قـاری قـرآنی شدی
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
گفته بودند بهشت اش به بها خواهد داد ونه بی پرسش و بی چون وچرا خواهد داد در پی فرصت و دنبال بهانه ست خـدا رحمت واسعه را روز جزا خواهد داد میزبان امده است گر قــدمی برداریــم فرصت توبه در این ماه به ما خواهد داد در سحرهای مناجات و نمــاز شب ها لذت گــریه و تــوفیق دعــا خواهد داد سر این سفره ببینید که در نیمه ی ماه برگ سبــزی به تمام فقــرا خواهد داد لطف بسیار نموده است که با دست حسن خرج یک سال خودش رابه گدا خواهد داد و گذر نامۀ سـرخی که مسافــر بشویم در شب قدر شبــیــه شهدا خــواهد داد به ازای عطش و گرمی ماه رمضـان آی مــردم بخــدا کــربـبلا خــواهد داد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
اگر چه در به در کوچــۀ خطا شده ام شکسته بال ترین بنده ی خــدا شده ام ولی نشسته به چشم تـــرم ندامت هــا و نیمه راه ترین یار توبــه ها شده ام گنـــاه من نفسم را به سینه چسبــانـده بعید نیست تحبس الـــدعـــــا شــــده ام شکسته پشت من از بارمعصیت هایم زخویش خسته ام از خوب ها جدا شده ام به آستـــــان کـــــریـمت پــنــاه آوردم ز بس گناه نمودم چه بی حیــا شده ام مرا به خاطر اشک حسین خود بپـذیر مرا که نــذر غــم شاه کــربلا شده ام چه باک ازشب قبر ونکیر ومنکـرهـا چـرا که گریه کن عشق سر جدا شده ام کفن بدرد من بی نوا نخواهـد خــورد منی که خون جگـر داغ بوریا شده ام همیشه راه مرا کــربلا رمق زده انـد اگر چه در به در کـوچۀ خطا شده ام
: امتیاز
|
مناجات وداع با ماه رمضان
وقت جــدایی من و مــاه صیــام شــد یعنی غروب طلعت این بار عــام شد دارد بساط مــاه خــدا جمــع می شود آه درون سیــنــه ی ما مســتــدام شـد تـــوشه برای روز جـــزا برنـــداشتم فرصت گذشت وخوشۀعمرم تمام شد یادش به خیر... سوز مناجات نیمه شب وقتی که با خـدا دل مــا هم کـلام شد یادش به خیر... لحظۀ افطار ... تشنگی نام حسیــــــن گفتن ما التــــــزام شـد دست ادب به سینه نهادم به سـوی او اشکـــم روان و ذکر لبم اَلسَّلام شد ... وای از دمی که خندۀ جانسوزکوفیان بر زخـم بی شمــار تنش الــتـیـام شد هر کس به نوبۀ خودش از او بها گرفت وقتی میان قتلگهش ازدحــــــام شد ...
: امتیاز
|
غزل مناجاتی
بگذاریــد بر احــوال خودم گــریه کنــم بر سیـه کـاری اعـمـال خودم گریه کنم فعل و قولم همه بی مورد و مردود بود جـای آنست بر افـعـال خودم گـریه کنم تا شـبی پنجــره رحـمـت حـق بـاز شود هــر سحر بر بدی حال خودم گریه کنم ذره ای خـوب و بـد ای وای عـقوبت دارد به " فمن یعمل مثـقال " خودم گریه کنم نیست تـقــصیـر کسی آیــنه ام تـار شـده جلوه گر نیست بر اهمال خودم گریه کنم راه دل گـم شد و پـیدا نشد آن گـمـشده ام ره دهیدم که به اضلال خودم گریه کنم من پـرسـتـوی حـرم بودم و دور افـتادم تا به بشکسته پر و بال خودم گریه کنم کاروان رفت به پا بـوسی حق، بگـذارید من که جا مـانـدۀ امـیال خودم گریه کنم قـرعـه افـتاد که من از شهـدا جـا مانـدم سخت بر این دل بد فال خودم گریه کنم نشدم مـعـتکــف خـیـمه نــورانــی یــار بـر سـیه بخـتـی اقـبـال خـودم گریه کنم مــددی تـا بـه غــریـبــی نـگــارم نـالــم هـمتی تا که بر احـوال خودم گریه کنم
: امتیاز
|
مناجات
باور نمی کنم که مــرا هم خــریده ای آخر مگر ز عبــد فـراری چه دیده ای لایــق نـبـوده ام بنـشـیــنــم کــنـــار تو با لطف خود مرا به حضورت کشیده ای هرگز به روی من نزدی عبد عاصی ام اصلاً نگفته ای که تو پرده دریـده ای با این همه گنــاه و خطایی که داشتــم هرگــز ندیــده ام ز گـدایت بُــریده ای من بی توجّهی به تو کردم ولی مُــدام ناز مرا به خــاطــر زهــرا کشیده ای ماه مبارک است و دلـم شد ســرای تو از روح خود دوباره به جسمم دمیده ای شرم از عذاب نوکر زهــرا نموده ای گفتی بیــا که نوکــر قامت خمیــده ای وقتی میان کوچه زمین خورد مـادرم آنجا صدای نــالــه ی او را شنیده ای
: امتیاز
|